ایثار خانواده 3 شهید پایان ندارد/خانهای که مدرسه شد
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۱۱۸۵۹۷
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان،قصه، شرح دلداگی مردان و زنانی بیادعا و بیآلایش است که در راه باورها و اعتقادات خود، هرآنچه داشتند، در طبق اخلاص گذاشتند.
و نفس کشیدن در فضای شهر اصفهان، شهر شهیدان فرصت مغتنمی است تا گوهرهای ناب دفاع مقدس را بهتر شناخت. حقیقتا چهرههای شهدای برجسته اصفهان همین حالا مثل ستاره دارند میدرخشند و راه انقلاب را به ما نشان میدهند؛ «بالنجم هم یهتدون».
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با این ستارهها میشود راه را پیدا کرد. آن اخلاص، آن ایمان آن صفا؛ آن بیخود شدن در مقابل هدفها و ارزشها اینک باید مسیری باشد تا راه را از بیراهه بیابیم.
ماجرا به خانواده شهیدی باز میگردد که نه تنها پارههای تنشان را در راه اسلام فدا ، بلکه دارایی خود را نیز صرف اشاعه علم و دانش کردند.
شهید حیدرعلی و محمد علی جوانی دو برادری هستند که به همراه شهید علیرضا جوانی که داماد خانواده آنها است رهسپار جبهههای حق علیه باطل شدند تا با خونشان، جانفشانی برای فرداهای امن و آسوده ایران اسلامی باشند.
محل زندگی خانواده شهید، در محلات کمتر برخوردار شهر اصفهان در کوچهای است که وقتی وارد آن میشوی، عطر شهادت در آن جاری است.
وارد خانه شهید میشویم؛ پدر و مادر سالخوردهای در گوشهای از اتاق در حالی که تصاویر شهیدان جوانی را در دست دارند نشستهاند. با ورود مهمانان و تکریم پدر و مادر شهید، اشک در چشمان پدر جاری میشود.
مادر شهید نیز در حالی که بغض در گلو دارد، اینگونه از فرزندان شهید برای حضار میگوید: «پسرانم خیلی خوب بودند؛ هرگز نشد که جلوتر از من گام بردارند و تا زمانی که سر سفره نبودیم، نمیآمدند»
وی اضافه میکند: خود بچهها رنگ و بوی خدایی داشتند؛ پسر کوچکم که دانشآموز 15 ساله بود، برای اینکه اجازه داشته باشد در جبهه حضور یابد، شناسنامه خود را دستکاری کرده بود و به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.
همسر و خواهر شهیدان نیز میگوید: زمانی که همسرم شهید شد، احساس تنهایی زیادی میکردم و دخترم را باردار بودم تا اینکه یک شب خواب همسر شهیدم را دیدم که به من گفت: من بعد از شهادت همواره در کنار شما و فرزندان بودهام و هرگز شما را تنها نخواهم گذاشت.
وی ادامه میدهد: همسرم بارها این پیشگویی را کرده بود که پیکرش بازنخواهد گشت و از من درخواست کرده بود پس از شهادتش هیچ تصویری در کوچه و خیابان نصب نشود.
وی درباره برادر شهیدش نیز گفت: آخرین باری که قصد اعزام به جبهه داشت، گفت که دیگر باز نمیگردم و با همین موضوع، اشک در چشمانم جاری شد که من را در آغوش کشید.
دختر شهید که در جوار مادر و پدربزرگ و مادربزرگش نشسته است، با افتخار از پدرش که هرگز وی را ندیده است، برای جمع میگوید: پدرم معلم بود و در وصیتنامهاش توصیه اکید داشته که دختران و پسرانم حتما به دانشگاه بروند و تحصیل کنند.
بغض پدر کماکان ادامه دارد و امان صحبت کردن را از وی بریده است.
مهمانان سپس وارد حیات مدرسه میشوند؛ حیاتی که روزگاری محل بازی کودکانی بوده که راه پرافتخار شهادت را برای خود برگزیدند و گویی کماکان نوای کودکانه آنها در حیات این مدرسه که سخاوتمندانه در اختیار کودکان استثنایی قرار گرفته است، پیچیده است.
آری؛ این چنین این پرچم پرافتخار به برکت خون این شهدا و سخاوتمندی خانوادههای آنان در اهتزار است تا فراموش نکنیم که آنچه داریم از وجود آنان است.
انتهای پیام/۶۳۰۸۶/ج/
منبع: فارس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۱۱۸۵۹۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهید عبدالرضا موسوی؛ از رتبه اول کنکور پزشکی تا شهادت برای فتح خرمشهر/ شهیدی که محل دفنش را مشخص کرده بود
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، شهید عبدالرضا موسوی جانشین شهید محمد جهان آرا در سپاه خرمشهر بود. این دو شهید بزرگوار تا پای جان برای حفظ شهرشان در هنگام تجاوز دشمن جنگیدند و همراه دیگر مدافعان خونین شهر مقاومت کردند.
چهارم آبان ۵۹ که خرمشهر سقوط کرد، همگی هم قسم شدند تا خاک میهن را از دشمن پس بگیرند، اما قسمت نبود هیچ کدام شان آزادی خرمشهر را در سوم خرداد ۱۳۶۱ ببینند. محمد جهان آرا در هفتم مهرماه ۱۳۶۰ در حادثه سقوط هواپیمای فرماندهان در کهریزک تهران به شهادت رسید و موسوی نیز در ۱۷ اردیبهشت سال ۶۱ در جریان عملیات «الی بیت المقدس» و قبل از آزادی خرمشهر شهید شد.
به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید دکتر عبدالرضا موسوی، با فراهه عبدالخانی مادر و خاتون موسوی خواهر شهید گفت و گویی انجام دادیم.
بانو عبدالخانی مادر ۸۶ ساله شهید در بیان خاطراتی از آخرین ماههای حیات زمینی فرزندش میگوید: شاید دو یا سه ماه به شهادت عبدالرضا باقی مانده بود که هفتهای چند بار من را به گلزار شهدای آبادان میبرد. آن زمان خرمشهر سقوط کرده بود و ما در آبادان حضور داشتیم.
مادر شهید ادامه میدهد: یکبار به عبدالرضا گفتم: پسرم! چرا این قدر من را به گلزار شهدا میآوری. جاهای دیگری هم برای رفتن و سرزدن وجود دارد. در پاسخ گفت: "اینجا قطعهای از بهشت است مادر جان! اینجا بهترین بندگان خدا آمریده اند. " دو یا سه ماه بعد خودش هم به شهادت رسید و پیکرش در همان گلزار دفن شد.
وی در بیان خاطره دیگری از فرزندش اظهار داشت: یک روز دیدم که عبدالرضا برمزار شهیدی قرآن میخواند. صوت بسیار زیبایی داشت. آن روز مرحوم همسرم (پدر شهید) همراه مان بود. گفتیم: عبدالرضاای کاش بر مزار ما هم اینطور با صدای خوش قرآن بخوانی. گفت: نه من دوست دارم شما بر مزارم قرآن بخوانید. من و پدرش خیلی ناراحت شدیم. گفتیم تو جوانی، اما ما سن و سالی داریم. تو باید بمانی و حالا حالاها زندگی کنی. ما برای تو آرزوها داریم. اما عبدالرضا روی حرف خودش بود و میگفت روزی میرسد که ما برسر مزار او قرآن بخوانیم.
این مادر شهید میافزاید: پسرم در اواخر عمر زمینی اش مرتب به گلزار شهدا میرفت. خودش هم بوی شهدا را گرفته بود. یک روز در گلزار شهدای آبادان دیدم عبدالرضا کنار مزار شهید گمنامی ایستاده و در فضای خالی کنار مزار شهید، چوبی را به زمین فرو میکند. جلوتر رفتم و دیدم در آن فضای خالی کنار قبر شهید گمنام، مرتب این چوب را فشار میدهد. پرسیدم: چرا همچین کاری میکنی؟ گفت: اینجا محل دفن من است. زمانی که شهید شدم، من را اینجا دفن میکنند.
بانو عبدالخانی ادامه میدهد: آن زمان هنوز خرمشهر آزاد نشده بود و به حتم اگر خونین شهر آزاد میشد و به شهرمان برمی گشتیم، به حتم او را در خرمشهر دفن میکردند. چون شهر ما آنجا بود. اما انگار به دل پسرم برات شده بود که قبل از آزادی خرمشهر به شهادت میرسد و پیکرش را در همین گلزار شهدای آبادان دفن میکنند. اتفاقا همین طور هم شد و پسرم چند روز قبل از آزادی خرمشهر به شهادت رسید و پیکرش را در جایی دفن کردند که خودش نشان داده بود.
خاتون موسوی خواهر شهید نیز از قول مادرش اظهار میدارد: چند ماه قبل از شهادت عبدالرضا، به خاطر علاقه و جایگاه بسیار بالایی که در خانواده داشت، میخواست همه را خصوصا مادرمان را آماده شهادتش کند؛ لذا زیاد مادرمان را به گلزار شهدا میبرد و برسر مزار آنها قرآن میخواند و از مقام شهدا برای مادر میگفت. همه اینها به خاطر این بود که پدر و مادر را آماده شهادتش کند.
خواهرشهید بیان میدارد: مادرم قضیه چوبی را که برادرم در محل دفنش به زمین فرو برده بود را تعریف کرد. روز دفن عبدالرضا، این چوب درست بالای مزارش بود. ما آن چوب را میدیدیدم و به کرامت این شهید بزرگوار پی بردیم که چطور مدتی قبل از شهادتش، محل دفن خودش را نشان داده بود. مادر میگوید وقتی که من چوب را بالای مزار پسرم دیدم، همانجا فهمیدم خدا نگاه بسیار خاصی به او دارد.
خواهر شهید میافزاید: سال ۱۳۵۵ شهید عبدالرضا موسوی در رشته پزشکی در کل ایران نفر اول شد و همچنین نفر اول اعزام به خارج از کشور بود. این شهید بزگوار سرشار از نبوغ، استعداد، هوش، ذکاوت، پشتکار، تقوا، تواضع، مدیریت، مسولیت پذیری و البته خلوص محض بود.
انتهای پیام/